دختری از کوچه باغی میگذشت


یک پسر در راه ناگه سبز گشت


در پی اش افتاد و گفتا او سلام


بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام


دختر اما ناگهان و بی درنگ


سوی او برگشت مانند پلنگ


گفت با او بچه پروی خفناسترس


می دهی زحمت به بانویی چو من؟


من که نامم هست آزیتای صدر


من که زیبایم مثال ماه بدر


من که در نبش خیابان بهار


میکنم در شرکت رایانه کار


دختری چون من که خیلی خانمه


بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه


دختری که خانه اش در شهرک است


کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت


در چه مورد با تو گردد هم کلام


با تو من حرفی ندارم والسلام!!!نیشخند
1 امتیاز + / 0 امتیاز - 1393/02/15 - 07:23
پیوست عکس:
akserver.ir_13905924011.jpeg
akserver.ir_13905924011.jpeg · 235x214px, 8KB